سفر رویایی امیر

امیر و یاد لحظه به لحظه ی ساره ی جان ...

سفر رویایی امیر

امیر و یاد لحظه به لحظه ی ساره ی جان ...

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


من فقط میتونم بگم "فرو ریختم !"


متاسفانه طوری تمامش کردی که میخواستی. به قول خودت زارپی !


اما من بینهایت داغون شدم. بینهایت.


من که به منطق کم رمق تو احترام قایل شدم و گفتم باشه و تمومش کنیم.

ای کاش و فقط ای کاش با کمی آرامی و احترام تمامش میکردیم. ای کاش حتی چشن کوچکی میگرفتیم و من تو رو میبویدم و میبوسیدم و خداحافظ


ای کاش احترام و علاقه ی بینمان را ابنطور کنار نمی گذاشتی و ای کاش که اینقدر افکار و حرفهای بد را در مورد کسی که تو را از همه ی وچود دوست داشت نمی زدی ...



با همه ی دردهایی که حالا میکشم و مریض شده ام و توان جسمی و روحی هیچ کاری را ندارم

اما

من برای همیشه دوستت دارم

و برای همیشه برای خوشبختیت دعا میکنم و اگر کاری برآمد انجام میدم

  • امیر بی نام و نشان
  • ۰
  • ۰

این مطلب را خودت برای من دایرکت فرستاده بودی از پست یکی از دوستانت در تاریخ ۱۳ مهر ۹۵




وقتی میخوانمش میبینم که من پای این انتظار بوده و هستم اما تو ...

  • امیر بی نام و نشان