سفر رویایی امیر

امیر و یاد لحظه به لحظه ی ساره ی جان ...

سفر رویایی امیر

امیر و یاد لحظه به لحظه ی ساره ی جان ...

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مسافران

فیلم جدید را در اوج فشاز کار و تنهاییم دیدم


فیلم Passengers  یا همان "مسافران"


ظاهر فیلم فضایی و SciFi بود اما فیلم تا حد زیادی فلسفی و رمانتیک بود و به معنی زندگی و درک کردن زمان حال و غنیمت شمردن همین دم و لحظه در کنار کسی که دوستش داریم اشاره داشت. و اینکه زندگی آب تنی در حوضچه ی اکنون است ...


هم از نگاه غنیمت شمردن لحظه و نفس به نفس عزیزی که دوستش داریم و هم از لحاظ شباهتهایی از بازیگر زن فیلم با تو ....


نیمدانم چرا لحظه ها را غنیمت نشمردم در نفس زدن ها در آغوشت ...

و چرا هربار در حوضچه اکنون نبودیم و یکسر نگاهمان به چیزی بیش از آن بود و نمیدانم چرا قدر تو را ندانستم .... 


و گویی کل فیلم را با تو و با حضور وجود زیبایت دیدم ...


و آخر فیلم در نمایی از چهره بازیگر زن که چشمانی رنگی داشت و مُردم ! و مُردم از یادآوری چشمهای رنگی و زیبایت ....


خدایا مرا از این آتش عشق نرهان ! 

  • امیر بی نام و نشان
  • ۰
  • ۰

حال دیوانگی


وقتی که دارم کسی را میبینم که کوچکترین شباهت را با تو دارد و بیادت میوفتم


وقتی که دارم برای تینا چیزی میخرم و دلم درد میکشد که آه ای کاش همین لحظه خریدن برای تو را هم تجربه میکردم ...


وقتی شخصیت زن فیلم را که دارم میبینم اشوه و حالاتی مثل ناز کردنها و تغییر چهره تو دارد و مرا بیاد تو می اندازد.....


وقتی دلم از محبتت شعله میکشد و این فقط هفته و ماهی یکبار نیست بلکه هر روز است و بخدا قسم که شاید باور نکنی یکبار در روز که هیچ روزی دهها بار است تا حالتی که مینشینم و از همه چیز دنیا دست میکشم و میگذارم همه چیز بگذرد و انگار این من و فراق تو و دل نا آرام و زمان که متوقف شده است


و پاک میکنم از چشمانم اشکهایی که جاری می شود. و بخدا قسم این سهم روزانه من است و روزانه و روزانه و ...


و گاهی اوقات مثل حیوانی زخم خورده و یا تیر شکارچی بر قلبش نشسته از درون فریاد و جیغهایی مهیب میکشم و میسوزم  از درد غمت و نمیدانم با این تیر در قلب چه کنم و فریاد و فریاد و غرش هایی که هر آدمی را به ترس و دلهره و همذات پنداری می اندازد که چه شده است این موجود را و از چه این چنین آه و فغانی جان کاه میکشد ؟

 و بعد خودم را میابم که باز هم چشمهایم خیس خیس اند و هق هق امانم نمیدهد ...


تو بگو ..... تو بگو که با این غمت و مهرت چه کنم ؟ مهری که مرا آتش میزند و راهی نیست برای وصلت آن از نظر تو ...


بگو چه کنم با عشق پنهانیت در قلبم که میسوزاند و میسوزم و آه که دارم آتش میگیرد تمام وجودم .....


هر روز وسوسه تماس با تو دارم   آه صدایت    آه آن لحن زیبایت  ....

هر روز وسوسه قرار جدیدی با تو دارم هر روز

و هربار خودم را مهار میکنم و مهار ...

اینکه ما هر یک بنحوی آن یکی را میخواهد و هر یک نگاه خودش را دارد که به وصلت منجر نمی شود فکرم را میخورد ...


و آه همین مهار کردن خودش چقدر سخت است و باز در همین سختی بیاد تو بیشتر و بیشتر می افتم و اصلا مونسم شده است ...


و این ماجرای کمرنگ سالهای اخیرم است

و ماجرای پر رنگ روزها و ماههای اخیرم ....


آه که همین ها را هم نتوانستم با تو بگویم .


  • امیر بی نام و نشان