وقتی که دارم کسی را میبینم که کوچکترین شباهت را با تو دارد و بیادت میوفتم
وقتی که دارم برای تینا چیزی میخرم و دلم درد میکشد که آه ای کاش همین لحظه خریدن برای تو را هم تجربه میکردم ...
وقتی شخصیت زن فیلم را که دارم میبینم اشوه و حالاتی مثل ناز کردنها و تغییر چهره تو دارد و مرا بیاد تو می اندازد.....
وقتی دلم از محبتت شعله میکشد و این فقط هفته و ماهی یکبار نیست بلکه هر روز است و بخدا قسم که شاید باور نکنی یکبار در روز که هیچ روزی دهها بار است تا حالتی که مینشینم و از همه چیز دنیا دست میکشم و میگذارم همه چیز بگذرد و انگار این من و فراق تو و دل نا آرام و زمان که متوقف شده است
و پاک میکنم از چشمانم اشکهایی که جاری می شود. و بخدا قسم این سهم روزانه من است و روزانه و روزانه و ...
و گاهی اوقات مثل حیوانی زخم خورده و یا تیر شکارچی بر قلبش نشسته از درون فریاد و جیغهایی مهیب میکشم و میسوزم از درد غمت و نمیدانم با این تیر در قلب چه کنم و فریاد و فریاد و غرش هایی که هر آدمی را به ترس و دلهره و همذات پنداری می اندازد که چه شده است این موجود را و از چه این چنین آه و فغانی جان کاه میکشد ؟
و بعد خودم را میابم که باز هم چشمهایم خیس خیس اند و هق هق امانم نمیدهد ...
تو بگو ..... تو بگو که با این غمت و مهرت چه کنم ؟ مهری که مرا آتش میزند و راهی نیست برای وصلت آن از نظر تو ...
بگو چه کنم با عشق پنهانیت در قلبم که میسوزاند و میسوزم و آه که دارم آتش میگیرد تمام وجودم .....
هر روز وسوسه تماس با تو دارم آه صدایت آه آن لحن زیبایت ....
هر روز وسوسه قرار جدیدی با تو دارم هر روز
و هربار خودم را مهار میکنم و مهار ...
اینکه ما هر یک بنحوی آن یکی را میخواهد و هر یک نگاه خودش را دارد که به وصلت منجر نمی شود فکرم را میخورد ...
و آه همین مهار کردن خودش چقدر سخت است و باز در همین سختی بیاد تو بیشتر و بیشتر می افتم و اصلا مونسم شده است ...
و این ماجرای کمرنگ سالهای اخیرم است
و ماجرای پر رنگ روزها و ماههای اخیرم ....
آه که همین ها را هم نتوانستم با تو بگویم .
- ۹۵/۱۲/۲۵