سفر رویایی امیر

امیر و یاد لحظه به لحظه ی ساره ی جان ...

سفر رویایی امیر

امیر و یاد لحظه به لحظه ی ساره ی جان ...

  • ۰
  • ۰


من فقط میتونم بگم "فرو ریختم !"


متاسفانه طوری تمامش کردی که میخواستی. به قول خودت زارپی !


اما من بینهایت داغون شدم. بینهایت.


من که به منطق کم رمق تو احترام قایل شدم و گفتم باشه و تمومش کنیم.

ای کاش و فقط ای کاش با کمی آرامی و احترام تمامش میکردیم. ای کاش حتی چشن کوچکی میگرفتیم و من تو رو میبویدم و میبوسیدم و خداحافظ


ای کاش احترام و علاقه ی بینمان را ابنطور کنار نمی گذاشتی و ای کاش که اینقدر افکار و حرفهای بد را در مورد کسی که تو را از همه ی وچود دوست داشت نمی زدی ...



با همه ی دردهایی که حالا میکشم و مریض شده ام و توان جسمی و روحی هیچ کاری را ندارم

اما

من برای همیشه دوستت دارم

و برای همیشه برای خوشبختیت دعا میکنم و اگر کاری برآمد انجام میدم

  • امیر بی نام و نشان
  • ۰
  • ۰

این مطلب را خودت برای من دایرکت فرستاده بودی از پست یکی از دوستانت در تاریخ ۱۳ مهر ۹۵




وقتی میخوانمش میبینم که من پای این انتظار بوده و هستم اما تو ...

  • امیر بی نام و نشان
  • ۰
  • ۰

دور باطل

هر چی بیشتر خودمو به بی خیالی میزنم بیشتر دلم میگیره


هر چی بیشتر خودمو به بی فکری میزنم بیشتر دل شوره میگیرم


از این دور باطل خسته ام


هر قدر بیشتر به تو فکر نمیکنم بیشتر و بیشتر مشغولتم


این حرفها را کسی میزنه که قدرت کم نظیری در کنترل ذهن داره . عین این میمونه که پهلون شهر در مقابل وزنه ی یاد تو مثل پسر بچه ای ۳ ساله باشه !


از این دور باطل خسته ام


بیا و فکری بحالم کن ...

  • امیر بی نام و نشان
  • ۰
  • ۰

مسافران

فیلم جدید را در اوج فشاز کار و تنهاییم دیدم


فیلم Passengers  یا همان "مسافران"


ظاهر فیلم فضایی و SciFi بود اما فیلم تا حد زیادی فلسفی و رمانتیک بود و به معنی زندگی و درک کردن زمان حال و غنیمت شمردن همین دم و لحظه در کنار کسی که دوستش داریم اشاره داشت. و اینکه زندگی آب تنی در حوضچه ی اکنون است ...


هم از نگاه غنیمت شمردن لحظه و نفس به نفس عزیزی که دوستش داریم و هم از لحاظ شباهتهایی از بازیگر زن فیلم با تو ....


نیمدانم چرا لحظه ها را غنیمت نشمردم در نفس زدن ها در آغوشت ...

و چرا هربار در حوضچه اکنون نبودیم و یکسر نگاهمان به چیزی بیش از آن بود و نمیدانم چرا قدر تو را ندانستم .... 


و گویی کل فیلم را با تو و با حضور وجود زیبایت دیدم ...


و آخر فیلم در نمایی از چهره بازیگر زن که چشمانی رنگی داشت و مُردم ! و مُردم از یادآوری چشمهای رنگی و زیبایت ....


خدایا مرا از این آتش عشق نرهان ! 

  • امیر بی نام و نشان
  • ۰
  • ۰

حال دیوانگی


وقتی که دارم کسی را میبینم که کوچکترین شباهت را با تو دارد و بیادت میوفتم


وقتی که دارم برای تینا چیزی میخرم و دلم درد میکشد که آه ای کاش همین لحظه خریدن برای تو را هم تجربه میکردم ...


وقتی شخصیت زن فیلم را که دارم میبینم اشوه و حالاتی مثل ناز کردنها و تغییر چهره تو دارد و مرا بیاد تو می اندازد.....


وقتی دلم از محبتت شعله میکشد و این فقط هفته و ماهی یکبار نیست بلکه هر روز است و بخدا قسم که شاید باور نکنی یکبار در روز که هیچ روزی دهها بار است تا حالتی که مینشینم و از همه چیز دنیا دست میکشم و میگذارم همه چیز بگذرد و انگار این من و فراق تو و دل نا آرام و زمان که متوقف شده است


و پاک میکنم از چشمانم اشکهایی که جاری می شود. و بخدا قسم این سهم روزانه من است و روزانه و روزانه و ...


و گاهی اوقات مثل حیوانی زخم خورده و یا تیر شکارچی بر قلبش نشسته از درون فریاد و جیغهایی مهیب میکشم و میسوزم  از درد غمت و نمیدانم با این تیر در قلب چه کنم و فریاد و فریاد و غرش هایی که هر آدمی را به ترس و دلهره و همذات پنداری می اندازد که چه شده است این موجود را و از چه این چنین آه و فغانی جان کاه میکشد ؟

 و بعد خودم را میابم که باز هم چشمهایم خیس خیس اند و هق هق امانم نمیدهد ...


تو بگو ..... تو بگو که با این غمت و مهرت چه کنم ؟ مهری که مرا آتش میزند و راهی نیست برای وصلت آن از نظر تو ...


بگو چه کنم با عشق پنهانیت در قلبم که میسوزاند و میسوزم و آه که دارم آتش میگیرد تمام وجودم .....


هر روز وسوسه تماس با تو دارم   آه صدایت    آه آن لحن زیبایت  ....

هر روز وسوسه قرار جدیدی با تو دارم هر روز

و هربار خودم را مهار میکنم و مهار ...

اینکه ما هر یک بنحوی آن یکی را میخواهد و هر یک نگاه خودش را دارد که به وصلت منجر نمی شود فکرم را میخورد ...


و آه همین مهار کردن خودش چقدر سخت است و باز در همین سختی بیاد تو بیشتر و بیشتر می افتم و اصلا مونسم شده است ...


و این ماجرای کمرنگ سالهای اخیرم است

و ماجرای پر رنگ روزها و ماههای اخیرم ....


آه که همین ها را هم نتوانستم با تو بگویم .


  • امیر بی نام و نشان
  • ۰
  • ۰

سلام و سلامی پر مهر بر تو


نمیدانم از کچا باید شروع کنم؟  شاید هنگامه ی شروع این وبلاگ زمانی در میانه داستان ماست و شاید هم زمانه ثابت کند که ابتدای این داستان بوده...


بهر ترتیب اینکه از کجا باید شروع کنم مثل کلافی است در هم اما من از همینجا مینویسم  از همین زمان از همین حالا.


ای همین جایی که به من گفتی بیا کمی لحظه را دریابیم و گذشته و آینده را برای وفت خودش باقی گذاریم.


هر چند در ادامه به گذشته هم گریزهایی خواهم زد و به مرور زمان چیرهایی در آن زمان هم خواهم نوشت.


در این روزنوشت سه شخصیت داریم. من یعنی امیر میم و تو یعنی ساره ی جانم و او که تیناست.


هر چند که این مثلث ناهمگون نامتساوی الاضلاع است اما هر چه کنیم مثلث است تا روزی که شاید خط گذر کرده از دو نقطه شود و از من بگذرد و از تو و ما را وصل کند به بینهایتمان.


ساره ی  جانم 

شاید اینجا چیزهایی بخوانی که در جای دیگری بر زبان یا قلم نیاورم. اما دوست دارم بخوانی و دوست دارم وجودت را حس کنم. با هر نفسم ....

  • امیر بی نام و نشان